من با عجله رفتن را از تو یاد گرفتم

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

من با عجله رفتن را از تو یاد گرفتم

 گفت بذار چایی بریزم بیارم بخوریم بعد بذار و برو
 
چرا همیشه برای رفتن انقدر عجله داری ؟!
 
به این فکر کردم راست می گوید ، چرا برای رفتن این همه عجله دارم؟!
 
این جور وقت ها آدم با خودش زندگی و خاطراتش را مرور می کند تا به جوابش برسد

چایی را آورد ، توی یک فنجان گل سرخی

از همان فنجان ها که من دلم برایشان غش می رود و از دیدنشان به وجد می آیم

یک قلوب از چایی خوردم

یادم آمد که از کجا برای رفتن عجله کردم

از آن وقتی که تو با عجله ترکم کردی

و فرصتی ندادی تا کلمه ی خداحافظت رو به حرف "ت" برسانم

از همان وقت یاد گرفتم زودتر ترک کنم ، قبل از این که زودتر ترک بشوم

این روی من ماند و من همچنان همه چیز و همه کس را زودتر از موعد ترک می کنم

که نکند یک بار دیگر کسی مثل تو ..



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |